به نام تنهاترین یار
یه روز معلم گفت عجایب هفت گانه را بنویسید هر کسی چیزی نوشت از اهرام مصر ..تاج محل..کانال پاناما..دیوار چین...کلیسای پطرس مقدس..معلم هنگام جمع کردن نوشته ها متوجه شد یکی سخت به فکر فرو رفته و با چهره مضطرب به او نگاه میکند پرسید چی شده گفت آخه تعدادشون خیلی زیاده نمیتونم همه رو بنویسم ..معلم گفت خوب همونایی رو که نوشتی نام ببر شاید ما بتونیم کمکت کنیم چی نوشتی حالا...دخترک شروع به خواندن کرد...زندگی...دیدن...شنیدن...را ه زفتن...مادرم...پدرم...گلها ...آسمان...ستاره ها... همه کلاس در سکوت فرو رفته بود...........
یادمه اولین روزا که اومده بودم اینجا طبق روال ایران دلم میخواست مرتب گاز روشن باشه و منم لباسای معمولی بپوشم نه لباسای کلفت و پشمی کاری که همه تو زمستونا تو ایران میکنن و تازه اگرم گرم بشه پنجره رو باز میکنن.بله مگه ممکتمون گاز نداره باید مصرف کنیم دیگه بماند که تو ایران هر خونه ای گاز مصرف نمیکنه گاز صادر میکنه ... ولی خوب همون 2 ماه اول با دیدن300 یورو قبض گاز فهمیدم که نخیر اینجا از این خبرا نیست تازه به نظر خودم خیلی صرف جویی هم کرده بودم این نتیجش... گفتم خوب عیب نداره گاز ندارن....واسه اینه گرونه ... دیگه این یه قلمو صرفه جویی میشه کرداز اینم بیشتر اگر چه واقعا سخته....گذشت و دیدیم نه بابا موضوع به گاز ختم نمیشه...برقم شامل حال میشه آبم همین طور منم که تو ایران دوست صمیمی لوازم برقی بخصوص اتو بودم و مثل موبایل دایم باهام بود... چی بود که...... کلا به 2 بار در هفته اونم به مدت محدود اتو کشی رو تعطیل کردم...تابستون بزرگترین شک روحی روانی رو دیدم ...بابا اینا دیگه کی بودن...یعنی هیچ کی کولر روشن نمیکرد...یا تو اون گرما و رطوبت که آدم میمیره ..روزی نیم ساعت...داشتم میمردم ...خیلی تازه اگه خاطرتو میخواستن برات پنکه میزدن یه کم ..دیگه حالا مفهمیدم مثلا چطوری گرما کشته هم میده هر سال...هر وقت اخباری میشنیدم که مثلا فلان کشور اروپایی از موج گرما مثلا فلان قدر نفر مرده تا این لحظه... میگفتم وااااا تو کشورای اروپایی طور میشه مثلا کسی از گرما بمیره....وای چقدر میمردم واسه زیر کولر با پتو خوابیدن که عادت ما ایرانی ها تو تابستونه....خلاصه تابستونم رد کردیم و گوشی در مورد مصرف برقم هم دستم اومد... دیگه خداییش تلفن که دیگه چه ربطی به نفت داشتن و این چیزا داره...بله...یه چیز جالب بر خلاف ایران که اتفاقا مثبت هم بود این بود که اون گوشی بازیهای تو ایران تو اینجا خبری نبود و چشم و هم چشمی گوشی در کار نبود...همه اکثرا از گوشیهای ساده استفاده میکردن ختی خیلی ها نمیدونستن بلوتوس چی هست!!! تلفن اثباب بازی یا وسیله پز نبوده و نیست با یه بار شارز 5 پنج یورویی یه 20 دقیقه ای میشد و البته هنوزم میشه حرف زد...قید تلفن به خارجم زدم چون هیچ دلم نمیخواست ور شکست شم ....و روابط رو تا حد ممکن به مسنجر ختم کردم از خیر گرفتن تلفن ثابت هم گذشتم چون دوستم قبلا این کارو کرده بوداولا که از زمان درخواست تا اومدن یه یه سال و خرده ای طول کشید تازه حالا مجبوره ماهی بدون استفاده هم ثابت 50 یورو رو بده ...منم گفتم نه بابا بازم صد رحمت به این موبایلشون جالبی این که اول خطم از یه شرکت بود که از ایران به گوشیم زنگ میزدن پیام نمیرسید به شماره دوستم که از همین شرکت من بود ولی هم میشد زنگ بزنن هم پیام ...با خوشحالی از روی تبلیغی که دیده بودم شماره دیگه ای از یه شرکت جدید خریدم...هه دیگه بهم زنگم نمیتونستن از خارح بزنن...من باشم گول تبلیغاتو نخورم
تازه یه مزایای دیگه هم داره با 5 یورو مثلا یه کم بیشتر از 20 دقیقه میشه حرف زد
عوضش هر وقت ایران میرم یه دل سیر با هر نفر 60 دقیقه حرف میزنم....
زیاد نمیخوام پستم طولانی شه....پس بقیه این داستان باشه دفعه دیگه...
ادامه دارد....
.
به نام تنهاترین تنها وقتی گفت...
باور نکن تنهاییت را، من در تو پنهانم،تو در من
از من به من نزدیک تر تو ،از تو به تو نزدیک تر من
هر جای این دنیا که باشی،من با توام تنهای تنها
من با توام هر جا که هستی،حتی اگر با من نباشی
این خانه را بگذار و بگذر،با من بیا تا کعبه دل
باور نکن تنهاییت را،من با تو ام منزل به منزل
روزها به سرعت باد گذشت و باز ..وقت رفتن شد ...شب بود و سرد ...برای آخرین بار شاید در طول امسال یکی یکی به تمام مناظر ایرانم نگاه میکردم به جاده ها ..صحرا ...و وقتی از مرزی گذشتم که دیگر اجازه برگشت نداشتم بکدفعه بغضم ترکید حتی پلیس ها هم فهمیدند...با تمام قدرت جلوی اشکهایم را میگرفتم ولی آتش داتنگی درونم خیلی قوی تر از اینها بود...دلم میخواست میخوابیدم اونقدر عمیق که دور شدن از ایران رو نبینم...اما مگر میشد خوابید ...وقتی هواپیما تیک آف میکرد قلب من هم انگار از فرودگاه روحم تیک آف میکرد...از اون بالا نگاش کردم ...سفید بود و سفید ...از میان جمع دوستان و یاران و همزبانان مثل قبل پر زدم...نزدیکهای رسیدن هواپیما چند بار دور زد نگاه که میکردی انگار داشت یک راست تو آب دریای نزدیک فرودگاه میرفت...
روی هوا که هستی چقدر به خدا نزدیکی راستی حتی یک اشتباه کوچک ممکن است سفر ما را ابدی کند ...یک لحظه به یاد سفر آخرت افتادم.الان اگر با کسی میرم آن وقت که تنهای تنهایم....الان اگر به امید برگشتنم...آن وقت دیگر برگشتی نیست...الان به خانه ای میروم که روشن است ...آن وقت آیا خانه ام روشن خواهد بود...اگر الان وقت رفتن شود همین جا رو آسمان.. آیا آماده ام!!!!! یاد آیه ای افتادم که موقع ازدواجم به تفال در قران خواندم:
*اما قولی را که به خدا داده اید از یاد نبرید*
چه زیاد آدمهایی که تو قلب همین ایران یا تو قلب مشهد امام رضا تو رو ندارن... اونا غریب واقعایند یا من؟؟؟...غریبی واقعی دوری از توست...دوری از عشق تو
یادم افتاد که تو همیشه و همه جا با منی ...تو خواستی که من این جا باشم ...یادم هست یک بار وقتی شخصی با دیدن حجابم و بعد از پرسیدن کلی سوال از اسلام گفت جالبه ...من باید قران شما رو بخونم....دیگران با خنده گفتند تنها همین بودن تو این جا تبلیغ خوبی است من کاری به این ندارم که او مسلمان میشود یا نه اما همین موضوع باعث شد که بنده ای از بندگان خدا ترقیب به خواندن پیام خدا شود و چه چیز از این شیرین تر است درست که زندگی در ایران بسیار شیرین تر از اینجاست اما گاهی هم بد نیست انسان به خاطر کسی که تا ابد آزادش کرده شیرینی رابه سختی بدهد هر چند که کار کمی است...
یاد سختی های دوری و غربت آقا امام زمانمان افتادم .دعا برای فرج آقامون یادتون نره.