اين خانه قشنگ است ولي خانه ي من نيست
اين خاک چه زيباست ولي خاک وطن نيست
آن دختر چشم آبي و گيسوي طلايي
طناز و سيه چشم چو معشوقه ي من نيست
آن کشور نو آن وطن دانش و صنعت
هر گز به دل آويزي ايران کهن نيست
من عاشق اين خاک غزل پرور پاکم
هرچند که بسيار در آن دانش و فن نيست
در مشهد و يزد و قم و کاشان و لرستان
لطفي است که در برلين و دهلي و پکن نيست
در بابل و گرگان و خر اسان و بروجرد
نقشي است که در قاهره و مصر و يمن نيست
در دامن بحر خزر و ساحل گيلان
موجي است که در ساحل درياي عدن نيست
آوارگي و خانه به دوشي چه بلايي است
دردي است که همتاش در اين دير کهن نيست
من بهر که خوانم غزل سعدي و حافظ
در شهر غريب يکه در آن فهم سخن نيست
هرکس که زند طعنه به ايراني و ايران
بي شبهه که مغزش به سرو روح به تن نيست
پاريس قشنگ است ولي نيست چو تهران
لندن به دل انگيزي شيراز کهن نيست
هر چند که سر سبز بو دامنه ي آلپ
چون دامن البرز پر از چين و شکن نيست
اين کوه بلند است ولي نيست دماوند
اين رود چه زيباست ولي رود تجن نيست
اين شهر عظيمي است ولي شهر غريبي است
اين خانه قشنگ است ولي خانه ي من نيست
هر جا که روم روي به هر سوي که آرم
فکريم بجز فکر وطن ذکر وطن نيست
دکتر خسرو فرشيد ورد