ناسیونالیست یا انقلابی به قلم:«مهاجر از خلیج همیشه فارس» *سه شنبه 86/11/23 * 12:45 صبح *

آهای ما هم بیست و دوم بهمن را جشن گرفتیم ! آن هم جنتلمنانه !
ما هم روز بیست و دوم بهمن را ماشین پیمایی کردیم آن هم از خانه تا هتل!
ما روز بیست و دوم بهمن کیک جشن پیروزی را بریدیم ! و دهان به حلاوت کیک شکلاتی و کارامل و نسکافه شیرین کردیم.
ما  خیلی با کلاس سر میزهای شام آنچنانی در هتل کرون پلازای منامه با هم به زبان شیوای پارسی خوش و بش کردیم .
با حجاب و بی حجاب با عرق ملی مشترک! عکس یادگاری گرفتیم و پا روی پا انداختیم و فیلم دیدنی های گردشگری ایران را به نظاره نشستیم .
چه زیبا می گفت اصفهان نصف جهان...حرف هایش به دل انقلاب زده ما می چسبید... مشتاقمان می کرد که سری به اصفهان بزنیم و گردشی در میدان نقش جهان داشته باشیم تا...تا..تا چه ؟!
آهای ما دِینمان را به شهدا و انقلاب ادا کردیم. ما پوسترها و موس پدهای به نقش دماوند را به این و آن هدیه دادیم . ما خیلی بر سر ایران منت گذاشتیم !
آهای ما ما ما ...
ما بیشتر شبیه ناسیونالیست ها هستیم تا  نسل دوم یک انقلاب از نوع اسلامی !
...............................................................
راستی یادمان آمد:
ما در اینجا شب بیست و دوم بهمن الله اکبر نگفتیم !
ما بیست و دوم بهمن راهپیمایی نکردیم !
*عیبی ندارد بگذار جرات و جسارت و غیرت ایرانیان زیر سوال رود که یک وقت به لب زر دوز عبای شیخ عرب نشین بر نخورد! 


دلت را خانه ما کن:دلداده




قرب در غربت به قلم:«مهاجر از خلیج همیشه فارس» *پنج شنبه 86/10/27 * 5:6 عصر *

شاید قصه ای تکراری باشد اما من دوست دارم همیشه مرور کنم که: 
چه لذت بخش است قرب در غربت ...
وقتی که از شهر و دیار و خاک وطنت، از دوست و آشنا دروی همه غم عالم بر دلت می نشیند اما با خود می جنگی و سعی می کنی در لابلای این همه تاریکی روزنه های امید رو پیدا کنی و چشمانت را به آنها بدوزی آنوقت می بینی که روزنه ها  آنقدر هم کم نیستنید که تو می پنداری ...
وقتی در غربتی دیگر نه مادری و عمه و خاله و خان باجی و دوستی هست که تا بیکار می شوی گوشی تلفن رو برداری و ساعت ها  حرف بزنی و آخرش نصیبت -البته به جز سبک شدن- فقط یک قبض تلفن باشد ! وقتی در غربتی تا می شنوی در فلان گوشه شهر دعای ندبه ای دعای کمیلی بر پاست دست از پا نمی شناسی اما چه جمعه ها که در وطن اسلامی امان تبلیغ مراسم های دعا در فلان مسجد و مهدیه را می دیدیم و انگار نه انگار ! چرا در این سرما هر طورکه شده خودمان را به خیمه ها و مجالس عزاداری محرم می رساینم و شاید اگر در کشورمان بودیم در کنار شوفاژی، شومینه ای،  زیر کُرسی ای، پا دراز کرده و در کنج خانه یا در کنار خانواده به خواندن زیارت عاشورایی - آن هم اگر حالی بود- بسنده می کردیم؟؟!!
براستی چرا در غربت این همه قرب را حس می کنیم ؟ چرا باید حتما تنهای تنها شویم تا یاد آن تنهاترین را در دل داشته باشیم .
ای کاش همیشه باور داشته باشیم که این همه هیاهوی شهر این همه آشنایان و... باید وسیله ای باشند برای ما در قرب و نه غُرب.
غربت مرا می آموزد که همیشه مسافریم و همیشه مهاجریم .


دلت را خانه ما کن:دلداده

<      1   2   3   4   5      >