داستان رفتن به ما عسل و حواشی به قلم:«ایراندخت از ایتالیا» *یکشنبه 89/5/24 * 3:22 عصر *

به نام تنهاترین یار
پارسال تو ماه رمضون بود که ایران بودم چه زود میگذره .... یادش بخیر
داستان رفتن ما هم به برنامه ماه عسل حکایتش درازه...... ولی خیلی ما رو اذیت کردن... از اون دروغی که تو فیلم اول از خودشون ساخته بودن   که با دعوای پدرم وسط برنامه با سوال از من درستش کردن.... که من بعدا مونده بودم با چه جراتی بدون حتی یه سوال کردن راجع به این موضوع از خودشون برای جذب بیننده داستان ساخته بودن ...بدون این که فکر آبرو آدما رو بکنن  تا اجازه ندادن به  مترجمی که ما خودمون گفته بودیم بیادبرای ترجمه و مجبور کردن من با هزار دلیل برای رفتن جلو دوربین ........و از  حرف ما رو قطع کردن و نیمه کاره گذاشتن ........ تا بد قولی و خالی بندی از موضوعی که قرار بود حرف بزنیم  .......خلاصه آبروی ایرانی ما رو جلو شوهرمون بردن حسابی  ولی هر چی اونا خراب کردن مردم تو کوچه و خیابون درستش کردن  هیچ نمیدونستم با رفتن تو این برنامه مشهورم بشیم  از روز بعد که رفتیم نمایشگاه قرآن(راستی یادش به خیر چه افطاری کردن اونجا چسبید یه محیط خاصی داشت آدم احساس آرامش میکرد کاش بشه بازم بتونیم بریم بیخود نیست سال پیش 16 نفر اونجا مسلمون شدن) که نمیذاشتن قدم برداریم و دائم برای سلام یا صحبت صدامون میکردن یا میخواستن عکس بگیرن (انگار ما کی هستیم حالا) تا هنوزکه هنوزه (چه حافظه ای دارن مردم) جریان شناسایی ما ادامه داره خلاصه مردم مهربونی داریم البته این هم بگم این قضیه یه مزیت هایی هم داشت بعضی دوست نماها رو هم معلوم کرد  خدا همه ما رو از حسد به دیگران دور کنه که گناه نابود کننده ی قلب و انسانیته اینم داستان چکیده ی چکیده شده از رفتن به ماه عسل ولی یه جیزی رو تو ماه عسل خیلی دوس داشتم اونم آهنگش بود شاید به خاطر این که بر عکس بقیه برنامه برای این یکی خواننده دلشو گذاشته بود 


دلت را خانه ما کن:دلداده