شاید بنظر خیلی ها خیلی درد داشته باشه اما ........... به قلم:«مهاجر از خلیج همیشه فارس» *چهارشنبه 87/7/10 * 8:41 عصر *

معروفه که : «بر دیگران خرده نگیر که دامن گیر خودت میشه !»  همینم شد! انقدر دوستان رو به جرم نانویسندگی عتاب کردیم که به جایی رسیدیم که شاهدین:  خیلی وقته در این وبلاگ ننوشتم!
یه موضوعی همیشه ته دلم رو قلقلک می داد تا در موردش بنویسم؛ حالا دیگه حس نوشتنش دست داده : ( قبل از هر چیز اگر اشکتان جاری شد پوزش می طلبم...)
----------------------------------------------------------------------------وطنم خاک میهنم
روانشناسان می گویند یکی از راه های صبوری بر دردها حس تنها نبودن و همدرد داشتن هست. غربت هم برای هر غریب دور از وطنی یه درد محسوب میشه و طبق این اصل وقتی می بینی دیگرانی هم با تو درد مشترک دارند ناخودآگاه کمی بر تحمل درد صبور می شوی. اما امان از آن زمانی که :
امان از تابستان ها و عید نوروز ها و یا تعطیلات ژانویه و ... . چرا ؟ چون بهترین فرصت بنظر می رسه برای سفر به وطن. خب چرا امان؟
وقتی دوستان غربت نشینت یکی یکی خداحافظی می کنند تا سفری به وطن داشته باشند وقتی حس می کنی رفیقت فردا در آغوش خانواده اش در ایران است؛ نَفسَت شروع می کند به غبطه خوردن و اندکی هم حسادت کردن! که چرا من نه؟!
با خودت کلنجار می روی ... روز و شبت بهم می خورد ... در اوهام و آرزو ها و رویاهای خویش گم می شوی ... آنقدر که اطرافیانت را هم می رنجانی ( اما نا خود آگاه ) اگر مجرد باشی و دختر خانه به هر حال بالاخره راهی وطن می شوی اما امان از زمانی که متاهل باشی و غیر از مسوولیت درس و خواب و خوراک وظیفه همسری و مادری یک خانواده را به عهده داشته باشی. مجبور می شوی در لا به لای آرزوهای خویش سری هم به حقیقت بزنی و برای بسیاری از علامت سوال ها پاسخی منطقی بیابی: « هزینه سفر ؟ » ، « پخت و پز خانه ؟ » ، « درس و مشق بچه (ها) ؟ » ، « تنهایی همسر ؟ » ، « بدعادت نمی شوم ؟ » ، « موقع بر گشت دلتنگ تر نمی شوم ؟ » ، « رفتن من برنامه خانواده و اطرافیانم در ایران را بهم نمی زند ؟ » و ...

ایران من ایران من ...................

می دانی که اگر اراده کنی با همیاری و هفکری همسر و خانواده ات همه چیز ظاهرا حل می شود و راهی می شوی اما باز دلت راضی نمی شود. بالاخره مهم نیست که راهی می شوی یا نه - شاید راهی شوی شاید ماه بعد شاید عید بعد - زمان هم مثل برق و باد می گذرد و بالاخره راهی می شوی اما مهم این است که باور کنی : « من مسوولیت دارم ... نه محدودیت .» و مهم تر آنکه از این حس لذت ببری . انشالله که خدا هم از حس تو خشنود بشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
این نوشته رو تقدیم می کنم به همه خواهران غربت نشینم که گاه و بی گاه با این مسایل رو برو هستند چه نویسنده این وبلاگ باشند چه نباشند و می دانم با خواندن این مطلب اشکشان جاری شده است.
بیایید زندگی را شیرین کنیم.
 


دلت را خانه ما کن:دلداده